- خیلی پستی دیگه نمیخوام ریختت و ببینم. بای
ـ نمی دونم واسه چی ناراحت شدی اما هرجور راحتی. بای
- نمیدونی؟ نبایدم بدونی معلوم نیست حواست کجا پرته خاک تو سرت. بای
ـ مسخره عوضی حرف دهنت و بفهم اصلا برو به جهنم. بای
- واقعآ که ... انقد راحت میگی برو معلومه یه ریگی به کفشت هست. بای
ـ فعلا که همه ریگاتو کفش توئه خودت این مسخره بازی رو راه انداختی. بای
- من؟ من؟ تو واست مهم نیست . بمیرم برم. بای
ـ خب وقتی میگی دیگه نمیخوای ریختم و ببینی دیگه چی بگم. بای
- خب من معذرت میخوام
مادر عزیزتر از جانم،بع !
وقتی مرا از گله جدا کردند فکر میکردم که مرا به دست قصابخواهند سپرد و به همین دلیل بسیار نگران بودم البته همینطوری هم شد.
حاج رحیم قصاب مرا از بازار خرید و به خانه خودش برد. آن شب را نمیدانی تا صبح چگونه سحر کردم؛ همهاش خواب چاقو میدیدم.
صبح قصاب برایم آب آورد؛ فهمیدم که رفتنی هستم اشک جلوی چشمهایم را گرفت و برگشتم به سمت روستا و از ته دل چند بار بع بعکردم.
ایـن روزهــا ....
دروغ گفتــــن را خــــــوب یـاد گرفتــــــــــه ام
حــال مـ ــن خــــــــوب است
خــوبِ خــوب
فقـط زیــــاد تا قسمتــی هــــوای دلــ ــم طوفــــانی
همــراه با غبـــارهـای خستگـــــــــــــی ست
و فکـر مـی کنـــم
ایـن روزهـــا ...
خــدا هـم از حـــرف هـای تکـــ ــراری مــ ــن خستـــه است
چـه حــس مشتـرکـــی داریــم مــ ــن و خـــدا
او ...
از حــرف هـای تکـــ ـــراری مــن خستـــه است
و مـــن...
از تکـــ ــرار غـــــم انگیــز روزهــــایم
.: Weblog Themes By Pichak :.