سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 سلام به دوستان گل خودم    ::29:

 

من نمیدونم واقعا چه کار اشتباهی از من سر زده بود که پارسی بلاگ منو فیلتر کرده ؟:onion071:

 

 به هرحال من باز اومدم بچه ها     

 

هیچ کس نمیتونه ما رو از هم جدا کنه  :19:

 

راسی نظر یادتون نره. بووووس بووووس:onion049:

 

 

 

 




تاریخ : یادداشت ثابت - پنج شنبه 93/4/27 | 11:57 صبح | نویسنده : elhami | نظر

 

 


ما اینیم میفهمی؟

 ما کلا خیلی خوبیم  شکلکــ ـــ روناســ ــــ

 




تاریخ : پنج شنبه 93/8/15 | 6:17 عصر | نویسنده : elhami | نظر

 

 

 

شکسپیر میگه؛ اگر کسی را دوست داری رهایش کن اگر سوی تو برگشت از آن توست و اگر برنگشت از اول برای تو نبوده  .


اما ویکتور هوگو میگه؛ کسی رو که دوستش داری هر چند وقت یه بار بهش یادآوری کن که او را دوست داری  .


در عوض دانشجوی زیست‌شناسی معتقده که؛ اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن. او تکامل خواهد یافت  . 



دانشجوی آمار معتقده که؛ اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن. اگر دوستت داشته باشد، احتمال برگشتنش زیاد است و اگر نه احتمال ایجاد یک رابطه مجدد غیر ممکن است.


طبق نظر دانشجوی فیزیک؛ اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن. اگر برگشت، به خاطر قانون جاذبه است و اگر نه یا اصطکاک بیشتر از انرژی بوده و یا زاویه برخورد میان دو شیء با زاویه صحیح هماهنگ نبوده است.


دانشجوی حسابداری چرتکه به دست میگه؛ اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن. اگر برگشت، رسید انبار صادر کن و اگر نه، برایش اعلامیه بدهکار بفرست.


دانشجوی ریاضی هم بنا بر استدلال خودش میگه؛ اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن. اگر برگشت، طبق قانون 2=1+1 عمل کرده و اگر نه در عدد صفر ضربش کن.

اما یک دانشجوی خوش‌بین معتقده که؛ اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن. نگران نباش بر می‌گردد.


دانشجوی عجول در جواب این سوال با عجله میگه؛ اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن. اگر در مدت زمانی معین برنگشت فراموشش کن.


دانشجوی شکاک به نگاه غریب میگه؛ اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن. اگر برگشت، از او بپرس "چرا"؟


در مقابل دانشجوی عجول، دانشجوی صبور معتقده که؛ اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن. اگر برنگشت، منتظرش بمان تا برگردد.


و در آخر دانشجوی رشته صنایع میگه: اگر کسی را دوست داری، به حال خود رهایش کن. اگر برگشت، باز هم به حال خود رهایش کن این کار را مرتب تکرار کن.

 

 

اینم قیافه ی منه وقتی این همه نظریرو خوندم موندم باید کدومو قبول کنم !!!!!

 




تاریخ : پنج شنبه 93/6/6 | 12:37 عصر | نویسنده : elhami | نظر

****************************************************************************************************************************************

 

شکلک های محدثه

 

ادامه مطلب...


تاریخ : جمعه 93/5/31 | 6:33 عصر | نویسنده : elhami | نظر

گویند در زمان قدیم شیخی گروهی از پیروان استقلالی و پرسپولیسی



خود را برای موعظه به صحرا برد که ناگاه بادی شدید شروع به وزیدن گرفت  .



از قضا باد همه پیروان استقلالی را با خود برد .I Don’t Talk With You



پیروان پرسپولیسی رو به شیخ کرده و گفتند یا شیخ بر شماست



که راز این واقعه را برای ما فاش گردانی .



شیخ فرمود : همانا سرعت وزش باد بسیار بود



ولی از آنجایی که شما پرسپولیسی هستید و ذاتا سوراخ می باشید



باد از میان شما عبور کرده و شما کماکان در جای خود ایستاده اید .



پیروان با شنیدن راز این واقعه نعره ها زدند و جامه ها دریدند و سر به بیابان نهادندشکلکــ ـــ روناســ ــــ ـ



 

استقلالی های عزیز پرچم بالاسشکلکــ ـــ روناســ ــــ ـ




تاریخ : شنبه 93/5/25 | 6:10 عصر | نویسنده : elhami | نظر

 

هشدار

 

فرد دروغگویی می میرد و به جهان آخرت می رود  . 


در آنجا مقابل دروازه های بهشت می ایستد سپس دیوار بزرگی می بیند که ساعت های مختلفی 

 روی آن قرار گرفته بود.

از یکی از فرشتگان می پرسد
«
این ساعت ها برای چه اینجا قرار گرفته اند؟» فرشته پاسخ می دهد
«
این ساعت ها ساعت های دروغ سنج هستند و هر کس روی زمین یک ساعت دروغ سنج داردشکلکــ ـــ روناســ ــــ ـ

 و هر بار آن فرد یک دروغ بگوید عقربه ساعت یک درجه جلوتر می رود

مرد گفت:
«
چه جالب آن ساعت کیه؟»! فرشته پاسخ داد: «مادر ترزا، او حتی یک دروغ هم نگفته بنابراین ساعتش اصلا حرکت نکرده است

مرد دوباره گفت
«
وای باور کردنی نیست، خوب آن یکی ساعت کیه؟» فرشته پاسخ داد: «ساعت آبراهام لینکلن (رئیس جمهور سابق آمریکا) عقربه اش دوبار تکان خورد»!

مرد گفت
«
خیلی جالبه راستی ساعت من کجاست؟» فرشته پاسخ داد: «آن در اتاق کار سرپرست فرشتگان است 

 و از آن بعنوان پنکه سقفی استفاده می کنندشکلکــ ـــ روناســ ــــ ـ

 

 

 

به نظر خودت عقربه ساعت شما چجوریه؟شکلکــ ـــ روناســ ــــ ـ

 

 




تاریخ : جمعه 93/5/24 | 1:57 عصر | نویسنده : elhami | نظر

 

 

جوانی می خواست زن بگیرد به پیرزنی سفارش کرد تا برای او دختری پیدا کند. پیرزن به جستجو پرداخت، دختری را پیدا کرد و به جوان معرفی کرد وگفت این دختر از هر جهت سعادت شما را در زندگی فراهم خواهد کرد  .

 

جوان گفت: شنیده ام قد او کوتاه است
پیرزن گفت:اتفاقا این صفت بسیار خوبی است، زیرا لباس های خانم ارزان تر تمام می شود

جوان گفت: شنیده ام زبانش هم لکنت دارد
پیرزن گفت: این هم دیگر نعمتی است زیرا می دانید که عیب بزرگ زن ها پر حرفی است اما این دختر چون لکنت زبان دارد پر حرفی نمی کند و سرت را به درد نمی آورد

 
جوان گفت: خانم همسایه گفته است که چشمش هم معیوب است
پیرزن گفت: درست است ، این هم یکی از خوشبختی هاست که کسی مزاحم آسایش شما نمی شود و به او طمع نمی برد

جوان گفت: شنیده ام پایش هم می لنگد و این عیب بزرگی است
پیرزن گفت: شما تجربه ندارید، نمی دانید که این صفت ، باعث می شود که خانمتان کمتر از خانه بیرون برود و علاوه بر سالم ماندن، هر روز هم از خیابان گردی ، خرج برایت نمی تراشد

جوان گفت: این همه به کنار، ولی شنیده ام که عقل درستی هم ندارد
پیرزن گفت: ای وای، شما مرد ها چقدر بهانه گیر هستید، پس یعنی می خواستی عروس به این نازنینی، این یک عیب کوچک را هم نداشته باشد.

شکلکــ ـــ روناســ ــــ ـ

 

 




تاریخ : چهارشنبه 93/5/22 | 4:5 عصر | نویسنده : elhami | نظر

پیرمرد عاشق به زنش گفت: بیا یادی از گذشته های دور کنیم. من  

میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بزنیم. 


به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید  

پیرزن قبول کرد.  

فردا پیرمرد به کافه رفت. دو ساعت از قرار گذشت، ولی پیرزن نیومد. 

وقتی برگشت خونه، دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه.

 

ازش پرسید: چرا گریه میکنی؟
 

پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت:

بابام نذاشت بیام!!!شکلکــ ـــ روناســ ــــ ـشکلکــ ـــ روناســ ــــ ـ

 

 




تاریخ : شنبه 93/5/18 | 7:14 عصر | نویسنده : elhami | نظر

دویست و پنجاه سال پیش از میلاد؛ در چین باستان؛ شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند، تا دختری سزاوار را انتخاب کند. وقتی خدمتکار پیر قصر، ماجرا را شنید غمگین شد چون دختر او هم مخفیانه عاشق شاهزاده بود .
دختر گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت. مادر گفت: تو شانسی نداری، نه ثروتمندی و نه خیلی زیبا. دختر جواب داد: می دانم که شاهزاده هرگز مرا انتخاب نمی کند، اما فرصتی است که دست کم یک بار او را از نزدیک ببینم.
روز موعود فرا رسید و همه آمدند. شاهزاده رو به دختران گفت: به هر یک از شما دانه ای می دهم، کسی که بتواند در عرض شش ماه زیباترین گل را برای من بیاورد، ملکه آینده چین می شود. همه دختران دانه ها را گرفتند و بردند. دختر پیرزن هم دانه را گرفت و در گلدانی کاشت. سه ماه گذشت و هیچ گلی سبز نشد، دختر با باغبانان بسیاری صحبت کرد و راه گلکاری را به او آموختند، اما بی نتیجه بود، گلی نرویید
شکلکــ ـــ روناســ ــــ ـ

شکلک های محدثه

      . ادامه مطلب...


تاریخ : سه شنبه 93/5/14 | 4:11 عصر | نویسنده : elhami | نظر




تاریخ : پنج شنبه 93/5/9 | 5:46 عصر | نویسنده : elhami | نظر


  • بن تن | قالب وبلاگ | دنیای اس ام اس
  • *リボン*


    هدایت به بالا

    کد هدایت به بالا

    جملات عاشقانه
    مرتضی پاشایی
    چت روم مرتضی پاشایی,چت,چت فارسی,چت روم