سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پیرمرد عاشق به زنش گفت: بیا یادی از گذشته های دور کنیم. من  

میرم تو کافه منتظرت و تو بیا سر قرار بشینیم حرفای عاشقونه بزنیم. 


به جذابترین گروه اینترنتی ملحق شوید  

پیرزن قبول کرد.  

فردا پیرمرد به کافه رفت. دو ساعت از قرار گذشت، ولی پیرزن نیومد. 

وقتی برگشت خونه، دید پیرزن تو اتاق نشسته و گریه میکنه.

 

ازش پرسید: چرا گریه میکنی؟
 

پیرزن اشکاشو پاک کرد و گفت:

بابام نذاشت بیام!!!شکلکــ ـــ روناســ ــــ ـشکلکــ ـــ روناســ ــــ ـ

 

 




تاریخ : شنبه 93/5/18 | 7:14 عصر | نویسنده : elhami | نظر

  • بن تن | قالب وبلاگ | دنیای اس ام اس
  • *リボン*


    هدایت به بالا

    کد هدایت به بالا

    جملات عاشقانه
    مرتضی پاشایی
    چت روم مرتضی پاشایی,چت,چت فارسی,چت روم